نویسنده
ناشر
چشمه
موضوع
کتاب هیاهوی زمان، رمانی نوشته ی جولین بارنز است که نخستین بار در سال 2016 وارد بازار نشر شد. دمیتری شوستاکوویچ که به تازگی سی ساله شده، نگران روحیه و به طور کلی زندگی خود است. او که اکنون اطمینان دارد به سیبری تبعید و یا در آنجا اعدام خواهد شد، به رنج ها و مشکلات، گذشته، والدین، معشوقه ها، همسران و فرزندان خود، و تمام کسانی فکر می کند که سرنوشتشان به سرنوشت او گره خورده است. شوستاکوویچ با خوش اقبالی از مرگ نجات می یابد، اما برای دهه ها باید زیر چنگال استبداد زندگی کند و تحت فرمان صاحبان قدرت باشد.
نقد
«هیاهوی زمان» یک پرترهی قوی از شوستاکوویچ است که به دنبال بازنویسی عینی زندگی او نیست و در نهایت این خواننده است که تصمیم میگیرد این چهره را واقعاً شوستاکوویچ به حساب آورد یا خیر. نقطه ضعف این پرتره را میتوان چنین دانست که بارنز بیشتر از این که به دنبال نشان دادن چهرهی هنرمند در اختناق باشد، به توضیح دادن آن پرداخته است.
این کتاب از جایی به بعد کشش خود را از دست میدهد و تبدیل به اعلامیهای در باب نقش هنر در زمانهی اختناق میشود؛ هر چند که برخی توصیفات هنوز زیبا و موجب حیرت خواننده هستند. شوستاکوویچ پس از محکوم شدن در روزنامهی پراوادا، در کنار ترس سایه افکنده بر زندگی خود و اطرافیانش، با سختکوشی، سمفونی شماره پنج که یکی از بزرگترین و کاملترین آثار موسیقیایی قرن بیستم است را خلق میکند. او در این شرایط غیرممکن، موهبت بخشیده شده به خویش را رها نمیکند و خفه نمیشود؛ شرایطی که او را تا ورطهی نابودی پیش میبرد و او را به کلی نابودشده میخواهد. بارنز در «هیاهوی زمان» حرفی از این سختکوشیها و نهایتاً دستآوردهای هنری او سخنی به میان نمیآورد؛ موضوعی که شاید با توجه به خط روایی بارنز در رماناش، قابل درک اما تأسفآور است.
همچنین موسیقی تند و متلاطم شوستاکوویچ این را میساند که زندگی او به مراتب دیوانهوارتر از روایت بارنز است و شاید نیاز به چیزی شبیه «یادداشتهای زیرزمینی» و قلم داستایوفسکی بود که این شیدایی را منتقل کند و همه چیز را روسی جلوه دهد
(ویکی نقد)
بخش هایی از کتاب
هیاهوی زمان